محل تبلیغات شما

با ویزای مهاجرتم موافقت شود و در همان حال اپلای کاری ام را پذیرش بگیرم. بعد چمدانها را ببندم و بروم.
خیلی دلم میخواهد. خیلی خیلی دلم این را میخواهد. آنقدر که اگرچه الان خسته و گرسنه افتاده ام زیر پتو اما وقتی به این فکر میکنم قلبم میتپد و ناخوداگاه میخندم و یک شوره عجیبی سمتم می آید.
بعد برای اینکه نترسم. به خودم می گویم که اگر نشد هم ادامه خواهم داد. این نشد یکی دیگر. کاری نشد تحصیلی، اروپا نشد جای دیگر.
قوی می شوم و با همه ی خستگی مینشینم پای آگهی ها.
دلم میخواهد داد بزنم و صدایم به گوش همه برسد که من خیییییییییییلی دلم میخواهد بروم.
چند هفته ی پیش که با همکاری حرفش را میزدیم. از نگرانی هایش می گفت. پرسید مثلا اگر حقوق ماهانه ات پنجاه تومن شود هم باز میخواهی بروی؟! من آن لحظه پوزخندی زدم و گفتم: بیست تومن هم بشه نمیرم. اینجا جای زندگی آدم پولدارهاست.
اما اینطور نیست. درآمد بالا شاید من را نگه دارد. اما حتما آن موقع هم مینشینم به این فکر میکنم که یک جور بروم.
چیزی اینجا نیست که دلخوشم کند. حس وطن پرستی و نژادپرستی ندارم. به آنها معتقد نیستم. افکار و اعتقاداتم در فضای زندگی اینجا نمی گنجد. روحم ساده اما بلندپرواز است. حس در قفس بودن به تنگم آورده است.
میل ندارم اینجا کار کنم، عاشق شوم، مادر شوم، پیر شوم و در نهایت بمیرم.
اینها که چیزهای بزرگی ست. این روزها حتی میل ندارم اینجا خرید کنم. شامی در رستورانی بخرم. حتی دلم نمیخواهد اینجا به سینما بروم.
خودم را نمیترسانم از این همه اشتیاقم به رفتن. هر وقت فهمیدم نمیتوانم بروم، آنوقت فکری به حال خودم خواهم کرد.
من حالا فقط دلم میخواهد بروم.
نسخ یک نخ سیگارم. اما نمیکشم. چون با خودم فکر میکنم چند ماه دیگر که میروم بهتر است وابسته ی چیزی نباشم.
ذوق میکنم وقتی کسی به من روحیه می دهد. و هیچ چیز اندازه ی جمله ی "تو میتوانی" این روزها شادم نمیکند.
من خیلی دلم میخواهد.

نگو دستم از دنیا کوتاه است

بجنبید من خسته ام

نوشته شده در یکم مهر

دلم ,ی ,میخواهد ,بروم ,خیلی ,نشد ,دلم میخواهد ,خیلی دلم ,فکر میکنم ,این فکر ,شوم و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فضا