محل تبلیغات شما

دیشب اتفاق جالبی افتاد، همین الان فهمیدم این اتفاق جالبتر بوده است.

مثل اکثر این شبها دیشب هم پلاسیده و تنها حوصله ی هیچ کاری را نداشتم. خواندن زبان و رزرو هتل و استرس مدارک سفارت را سپرده بودم به امان خدا. کمی بعد یادم آمد باید جزوه ی زبان را فردا پرینت بگیرم. بی حوصله لابه لای لباس ها و لوازم ریخت و پاشم دنبال فلش گشتم. یکی را که از کشو پیدا کرده بود باز کردم. همه ش موزیک با نام های مشابه بود. حجمش پر بود. سلکت آل کردم، شیفت دلیت را گرفتم و درست قبل از زدن اینتر مکثی کردم. تصمیمم عوض شد. یکی را پلی کردم.

صدای آواز استاد که بلند شد همه چیز یادم رفت. من دیگر پلاسیده و تنها نبودم. بلند شدم و با موزیک و صدای شجریان با سایه ام روی دیوار رقصیدم. سیگاری دود کردم و تا یک ساعت بعد از نیمه شب زبان خواندم و بعد خوابیدم.

 درست در شب تولد استاد عزیز.

یاد آن روزها بخیر. آن روزها که با "م.ح" بودیم. هر جا او بود آواز استاد هم بود. با آوازش سفر میکردیم، میخوابیدیم، میرقصیدیم، زندگی می کردیم.

یاد همه ی آن روزها با دلتنگی زیاد بخیر.

زندگی بازیمان می دهد. دستخوش اتفاقاتی هستیم که هیچ از آنها نمی دانیم.

امروز "آ.ج" همکار عزیزم با دلخوری استعفا داد و رفت. از رفتنش از پیشمان غمگینم. از رفتنش پی آرزوهایش خوشحالم.

دلم برایش تنگ شده است. دلم برای "م.ح"، برای "ط" عزیزم، برای "س.ش"، برای "م.ع"، برای مادر، برای پدر، برای تی تی، برای "م"، برای "م.م"، دلم برای تمام حروف الفبا و هر ترکیب دو حرفی از آنها تنگ شده است.

حرفی برای گفتن ندارم. همه چیز را می دانم. من به یک نیروی قدرتمند مثبت نیازمندم. ای نیروی قدرتمند مثبت کمکم کن.

نگو دستم از دنیا کوتاه است

بجنبید من خسته ام

نوشته شده در یکم مهر

م ,، ,استاد ,ی ,زبان ,روزها ,، برای ,برای م ,آن روزها ,آواز استاد ,م ح

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هنرستان حرفه ای معتمد