محل تبلیغات شما

اینروزها. شاید بگویم این دو هفته ی گذشته بیشتر افکارم در نهایت بی دلیل به "ز.س" ختم می شود. بیش از حد به یادم می آید حتی بیشتر از روزهایی که تازه او را از دست داده بودیم.
جمعه است. هوا خوب است و ای کاش من سر مزارش بودم. اگر میتوانستم گریه کنم احتمالا حالم بهتر میشد.
زینب عزیزم کاش خوب باشی. اگر آنجا که هستی بهتر باشی دیگر گله ای برای رفتنت نیست. فقط مقدار زیادی دلتنگی ست که روی سینه ام سنگینی میکند و "م". " م"که دیدنش فقط عذاب است و بس.
او خیلی به تو احتیاج دارد. مادرش را میخواهد. این را نمی گوید با تمام بدنش فریاد می زند. من مادرم را میخواهم. به اندازه ی کافی فلافل و ساندویچ های سرد خورده است. او گرسنه است و فقط دلش دستپخت تو را میخواهد.
حسرت میخورم حسرت اینکه چرا کمکت نکردم . "م" خودش نمی داند اما خجالت زده ام از روی اش.
وقتی میبینمش دلم میخواهد سفت بغلش کنم. اما نمیتوانم. به خاطر پسر بودنش. به خاطر سنش. به خاطر سنت ها. به خاطر همان عقاید مسخره که تو را زیر خاک برد. کاری کن. و نگو دستت از دنیا کوتاه است. کاری کن. برای "م" عزیز کاری کن. کمکش کن زینب پسرت تنهاست.
شرمنده ام که باز هم کاری نمیتوانم بکنم. من تا ابد شرمنده ی توام. 

نگو دستم از دنیا کوتاه است

بجنبید من خسته ام

نوشته شده در یکم مهر

خاطر ,م ,کن ,کاری ,ی ,تو ,به خاطر ,است و ,کاری کن ,را میخواهد ,تو را

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

eshgh binahaiat معتاد